1404/09/18 - دیدگاه شخصی

گلستان، لیلی و دیگران

دنبال کردن عادت وار زندگی آدمهای پیچیده ای مثل فروغ باعث شد به طور اتفاقی در یوتیوب مصاحبه آقای طالبی نژاد با لیلی گلستان (دختر ابراهیم گلستان) را ببینم. این خاندان گلستان کلا خیلی برای من جذاب نیستند اما حضور ظاهرا بدجنسانه ی فروغ در زندگی او برایم جالب بود.

این مصاحبه ی تقریبا 40 دقیقه ای هیچ نکته جذاب خاصی مخصوص لیلی گلستان یا زندگی شان ندارد. بجز اینکه حتی دختر او هم دل خوشی از تکبر و غرورش نداشت. حتی من فکر میکنم مصاحبه های دیگر این زن با شبکه ی شرق، رایو گوشه و احتمالا دیگر مصاحبه های در دسترس بازم هم قرار نیست کشفیات بیشتری در خصوص آنچیزی که من به طور خاص دنبالش هستم را فاش کند. یک مشت حرف های تکراری راجع به اینکه همه آدمهای معروف به خانه ی ما رفت و آمد میکردند و من در محیطی فرهنگی بزرگ شدم و غیره.

لیلی گلستان و طالبی نژاد

لیلی گلستان و مصاحبه با آقای طالبی نژاد

اما حداقل لیلی گلستان به نظر من اندازه ی پدرش متکبر نیست. درواقع اصلا تکبری ندارد. پرستیژ خودش را دارد که احتمالا هرکسی جای او بود این از حداقل خصیصه هایش میشد. در خصوص نگارخانه ی گلستان خدمات بزرگی انجام داده که ستودنی ست (هر چند من شخصا هیچ ارتباطی نمیتوانم با این فضاهای هنری بگیرم اما قادر به درک ارزش آنها هستم) و درنهایت اینکه لیلی گلستان بر خلاف پدرش، برای من بسیار قابل احترام است.

در مقطعی از حرفهایش میتوانید اوج صداقت را ببینید: من از فروغ خوشم نمی آمد!

البته موضوع همیشه و فقط فروغ نبود. لیلی در مستند فخری گلستان (مادر لیلی و همسر ابراهیم گلستان) میگوید: میدیدم پدرم کارهایی میکند که مورد پسند من نیست اما مادرم میپذیرد.

چطور میشود کسی از فروغ فرخزاد خوشش نیاید؟ به نظرم اگر شما دخترِ پدری با روحیات ابراهیم گلستان باشید، با آن طرز کلام و رفتار تحقیر آمیز، تکبر بی حد و مرز و آن همه رابطه ی پیچیده و مادری که جلوی چشمانت از حضور زنی دیگر در رنج است، میتوانی از فروغ بیزار هم باشی. چرا که نه؟ فروغ فرخزاد برای ما فروغ فرخزاد است، اما زمانی برای دختری که عاشق مادرش بوده و احتمالا پدرش را هم دوست داشت، مایه ی عذاب و سنگینی بوده.

من در مصاحبه ی لیلی گلستان با آقای طالبی نژاد حتی حس میکنم این زن نمیتواند خیلی بی پروا و رها درمورد این حس بد صحبت کند. از کتاب تولدی دیگر تعریف میکند اما من کاملا میتوانم بفهمم یک انسان برای نگه داشتن وجهه بیرونی خود، بسیار آگاه است که نباید خیلی واضح نشان دهد که از فروغ بدش می آمده و صرفا با گفتن جمله ی "من از خودش خوشم نمی آمد" باقی حسش را مخفی کند.

من با همه ی علاقه ای که به زندگی و افکار فروغ دارم، اینجا به لیلی حق میدهم. او شاهد رابطه (با خیانت) پدرش بود و شاهد احتمالا عذاب کشیدن مادرش. چرا باید از فروغ که آن موقع فروغ امروزی هم نبود خوشش می آمد؟

لیلی گلستان و مادرش فخری گلستان

لیلی گلستان و مادرش فخری گلستان

حالا دوست دارم از نگاهی که نه فروغ را دوست دارد و نه لیلی را، این مساله را واشکافی کنیم:

در ساختار روانی نوجوان، پدر یک تکیه گاه هویتی است. اگر فرد دیگری وارد این قلمرو شود، نوجوان آن را نه صرفا دخالت در زندگی خانوادگی، بلکه تهدیدی نسبت به جایگاه خود در نظام عاطفی می بیند. فروغ برای لیلی فقط یک شاعر نبود، بلکه زنی بود که بخشی از توجه و تمرکز پدر را به خود اختصاص می داد.

احساس و بیان «خوشم نمی آمد» می تواند واکنشی طبیعی به تجربه از دست دادن بخشی از مالکیت احساسی باشد؛ مالکیت نمادینی که هر کودک نسبت به والد خود احساس می کند.

فروغ زنی آزاد، مستقل و خارج از هنجارهای متعارف جامعه بود. چنین شخصیتی برای دختر نوجوانی که در بستر خانوادگی منظم تر و سنتی تری رشد کرده باشد، می تواند غریب، ناپذیرفتنی یا حتا تهدید کننده تلقی شود.

او نه تنها شاعر بود، بلکه زنی بود که بی پروا از خود و زنانگی اش حرف می زد. این سبک رفتار، برای نوجوانی که تازه در حال ساخت مرزهای اخلاقی و جنسیتی خود است، می تواند سردرگم کننده باشد.

فروغ فرخزاد در صحنه ای از فیلم کوتاه خواستگاری

فروغ فرخزاد در صحنه ای از فیلم کوتاه خواستگاری

فروغ در بیرون از خانه ستایش می شد، اما درون خانه برای لیلی یک حضور مزاحم یا نامطلوب بود. این تضاد می تواند تنشی درونی بسازد: چرا کسی که همه تحسین می کنند، برای من پذیرفتنی نیست؟

چنین تضادی گاهی به شکل رد کامل یا مقاومت احساسی بروز می کند.
کودک یا نوجوان برای حفظ امنیت روانی، به ثبات نیاز دارد. حضور فروغ، زندگی خانوادگی را تغییر داد؛ رفت و آمدها، گفتگوها، روابط و تمرکز پدر همگی دگرگون شدند. این تغییر می تواند حس ناامنی و بی ثباتی ایجاد کند و مقاومت احساسی در برابر منشأ تغییر را تشدید کند.
مهم است بدانیم که احساسات نوجوانانه لزوما بیانگر دشمنی یا قضاوت نهایی نیست. روایت لیلی به گونه ای است که از یک سو فروغ را هنرمندی بزرگ می داند و از سوی دیگر احساس شخصی خود را به صراحت بیان می کند. این نشان می دهد که او می تواند میان ارزش هنری و تجربه عاطفی فرق بگذارد.

از سوی دیگر، فروغ نیز زنی تنها و در جستجوی آسایش و پذیرفته شدن بود. ورود او به خانه گلستان نه از سر تهاجم، بلکه به دلیل پناه بردن به فضا و رابطه ای بود که برایش معنا داشت. اما همزمان این ورود، ناخواسته موجب فشار عاطفی بر فرزندان آن خانواده شد.

در این میان، لیلی قربانی نبود، بلکه انسانی بود با احساسات طبیعی، آسیب پذیر و واقعی. تجربه او نشان می دهد داستان های عاشقانه بزرگ، در پشت صحنه، بر زندگی دیگران نیز اثر می گذارند؛ اثری که گاهی کمتر دیده می شود.
روایت لیلی گلستان از زندگی مشترک فروغ فرخزاد با خانواده ابراهیم گلستان، یک سند انسانی ارزشمند است. این روایت نشان می دهد که تاریخ ادبیات، تنها روایت شاعران و نویسندگان نیست، بلکه روایت کسانی است که در حاشیه این روابط زیسته اند و تاثیر آن را در زندگی روزمره خود احساس کرده اند.

تحلیل روانکاوانه این تجربه نشان می دهد که احساسات لیلی نه از سر دشمنی، بلکه از دل تنش های طبیعی نوجوانی، جابه جایی جایگاه عاطفی پدر، تفاوت های فرهنگی، و اضطراب ناشی از تغییر سرچشمه می گیرد. او ناظر یک رابطه پرشور بود، اما از زاویه نیازمند به ثبات و امنیت.

ویدئوی مصاحبه: https://youtu.be/rnKtsaoCChw?si=fw1C02M5fiZbGhIU

پایان - 1404/09/18

محمد مهدوی کیا

بازگشت